خداحافظ تا 6 سالگی
دیروز واکسن 18 ماهگیتو زدی. دیگه تا 6 سالگی واکسن نداری. بذار از قبلش واست تعریف کنم و برسم به واکسن. یکشنبه شب خونه ی آقای رستمیان همکار و دوست مشترک بابا ناصر و مامی پروانه دعوت بودیم. می خواستم ببرمت حموم ولی ترسیدم که می خوایم بریم بیرون سرما بخوری. داشتم لباستو عوض میکردم و بهت پودر میزدم احساس کردم که خونه سرده و ممکنه سرما بخوری که متاسفانه درست فکر میکردم چون وقتی به نزدیکیه مهمونی رسیدیم تو بغلم گلاب به روت و بد حال شدی. اونشب نزدیک 7 ، 8 بار ... و خیلی بدحال بودی. توی این حال خراب پسر کوچولوی میزبان (سید طاها) هم حسابی حالتو گرفت و اسباب بازی هاشو بهت نمی داد تا بازی کنی. البته هیچ ایرادی بهش وارد نیست چون اقتضای سنش بود. ساعت 11.5 شب بردیمت کلینیک و آقای دکتر واست یه آمپول ضد تهوع نوشت. آمپول واست شفا بود و بعد از زدنش شیر خوردی و ظاهراً خواب آور هم بود چون راحت خوابیدی. فقط یه چند باری بیدار شدی و از اونجایی که گرسنه بودی گفتی چیپس. تا بابا رضا رفت واست بیاره دوباره خوابیدی. دوشنبه خداروشکر خوب شده بودی. مامان مریم محبت کرد و شب خونمون خوابید که صبح زود تو رو جابجا نکنیم که سرما بخوری. سه شنبه ساعت 11 از مدرسه اومدم و بردمت مرکز بهداشت واسه واکسن. واکسن 18 ماهگیتم زدی و تا الان هنوز تب داری. البته با قطره استامینوفن تبت پایین میاد ولی بعد از 4 ، 5 ساعت دوباره تب میکنی ولی ایشالا تا آخر امشب تمومه. خدا نگهدارت باشه گل خوش بوی من