پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

پارمیس

بدون عنوان

دیروز در حالی که بوست میکردم بهت گفتم آخه تو چقدر خوشگلیییی گفتی خدا اینجوری کرده دیگه
11 بهمن 1392

سی ماه

جمعه هفته گذشته سی ماهه شدی و کادوی سی ماهگیت واست  زایلوفون خریدیم. سی ماهگیت مبارک ماه من       ...
16 آبان 1392

بابلسر، مهر 92

عید قربان چهارشنبه 24 مهر بود. من که پنج شنبه ها تعطیلم، رضا هم پنج شنبه رو مرخصی گرفت و از چهارشنبه صبح رفتیم شمال. خیلی خوش گذشت. روز عید رفتیم ساری، کنسرت شهرام شکوهی. خیلی خوب بود و خیلی بهت خوش گذشت. آخراش حسابی رقصیدی و خوشحال از سالن بیرون اومدیم و واسه شام رفتیم اکبر جوجه که اونجا هم خداروشکر با اشتها غذا خوردی. پنج شنبه و جمعه هم بابلسر بودیم و با اینکه آب واسه شنا سرد بود اما دختر عشق آبم دلی به دریا زد و تنی به آب. هوا خیلی خوب بود و جمعه ظهر هم که میخواستیم برگردیم یه بارون ناب اومد و حسابی رنگ و بوی شمال رو قشنگتر کرد.     ادامه مطلب   تازگی این ژستو واسه عکس گرفتن میگیری عروسکم   ...
16 آبان 1392

شیرین زبون

این روزا دیگه جمله ها رو کامل میگی و از اصطلاحات هم استفاده میکنی.فقط بعضی از کلامات رو به زبون خودت میگی که واست مینویسم تا یادگاری بمونه. محکم: مکبم عقب:قبب دانش آموز: دان ماشوز بد جنس: بن جس البته نا گفته نمونه که بدجنسو چند روزه که درست میگی و این کلمه رو واسه شخصیتای منفی کارتونا استفاده میکنی بخصوص سو ایپر تو کارتون دورا. البته وقتی هم میخوای با ما شوخی کنی خیلی ناز میگی: شما خیلی بن جسی !! ...
16 آبان 1392

از مهد تا مامان مریمی

سلام دختر نازنینم. آخرین پستو شب اول مهر گذاشتم و قرار بود بری مهد کودک. همه ی وسایلتو جمع کردم و حسابی مجهز بودی واسه رفتم مدرسه. شب تو تختت خوابیدی و منم واست قصه میگفتم اما احساس میکردم خودم هنوز از لحاض روحی آماده نیستم که فردا ببرمت مهد کودک. خوب میدونی چیه؟ سه ماه تابستونو کامل پیشت بودم و هر روز که از خواب بیدار میشدی منو میدیدی. تا حالا هم هیچ وقت صبح که از خواب بیدار شدی تو محیط غریبه نبودی و وقتی من مدرسه بودم پیش مامان مریم میموندی که گاهی فکر میکنم از من بیشتر دوسش داری واسه همین نگران بودم که فردا چی میشه. البته واست تعریف کردم که فردا کجا میخوای بری. خلاصه تو این فکرا بودم که بابا ناصر زنگ زده بود و رضا گوشی رو ور داشت و ...
16 آبان 1392

باز آمد بوی ماه مدرسه

فردا اول مهر و بعد از یه تعطیلیه طولانی باید برم مدرسه و البته اولین روز مهد کودک شما هم هست. قرار شد ایشالا فردا صبح بری مهد سرزمین کوچولوها ...
31 شهريور 1392

شیرین زبونم

تلویزیونو روشن کردم و شبکه کارتونو آوردم تا یه خورده سرگرم بشی و من به کارام برسم. بعد از چند دقیقه اومدی گفتی اینو نمی خوام. این واسه پسرای بزرگه . نگاه کردم به کارتون گفتم چرا؟ گفتی آخه همش میزنن .   به مامان مریم گفتی: مامان مریمی چقدر گردنبندت قشنگه!! مامانم گفت مال مامیت بوده. گفتی: وقتی مجرد بوده؟ من و مامان مریم که این شکلی شده بودیم پرسیدیم مجرد بوده یعنی چی؟ گفتی: خونه ی بابا ناصر بوده دیگه! شگفتا   عینک جدید خریدم و دایی محمد داشت بهم میگفت چرا عینکت تو چشت یه جور خاصی واستاده، انگار تنظیم نیست. تو هم گفتی : اِ نگووووو! دوست داری من بگم تو زشتی؟     ...
28 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارمیس می باشد