خانه ی بازی

وسطای شهریور عمو علی (همکار بابا) خانه ی بازی باربد رو بهمون معرفی کرد. منم خوشحال از اینکه تا اول مهر هنوز دو هفته ای مونده و قبل از سرکار رفتن، میتونم یه چند باری از خجالتت درآم و ببرمت خانه بازی. یه پنج شنبه به همراه بابا سه تایی رفتیم. محیطش خیلی مناسب کوچولوهای تو سن و سال شما بود و همه جا ضربه گیر تعبیه شده بود. اولش طبق معمول به همه چی با احتیاط نزدیک می شدی اما وقتی کودک درونِ من و بابا رضا بیدار شد و حسابی ذوق کردیم و بازی کردیم، شما هم راه افتادی طوری که آخرش ما خسته شدیم ولی دختر گلمون هنوز دوست داشت بازی کنه. آخرش با وعده ی دوباره آوردنت تونستیم متقاعدت کنیم که از این اسباب بازی ها دست بکشی. عکساشو واست تو ادامه مطلب می ذارم و بقیشو تعریف میکنم.

بقیه در ادامه ی مطلب

دالی موشه

انقدر خسته شدی که تو ماشین خوابت برد ولی دو ساعت بعد بیدار شدی و طبق معمول تا ساعت 2 شب بیدار بودی

ولی واسه هر سه تامون روز خیلی خوبی بود.

هفته ی بعدش تو سازماندهی معلوم شد که باید برم ابتدایی. از اونجایی که هیچ وقت سابقه تدریس ابتدایی رو نداشتم با استرس مشغول به خوندن کتابا شدم. مامان مریم و بابا ناصر هم اومدن و شما رو بردن خانه بازی.همیشه از خدا براشون سلامتی میخوام.

مامان مریم بیشترازت فیلم گرفته بود. خیلی خوشحال بودی و مامان میگفت یه موز رو کامل خوردی عجیباً غریبا

چقدر حضور تو اجتماع و بازی با نی نی ها رو دوست داری دخترم! باورم نمیشه اینقدر راحت با همه بچه ها ارتباط بر قرار میکنی حتی بچه های بزرگتر از خودت. با پیشنهاد بابا قرار شد از این به بعد هر هفته ببریمت اونجا و از اون موقع که بیشتر بازی میکنی کاملاً محسوسه که زرنگتر و بزرگتر شدی

این استخر توپ انقدر باحاله که ما به وجد می یایم چه برسه به نی نی ها

وقتی رو تاب میشینی میخونی: تاب تاب عباسسی     خدا ننو ننداززییی    اَدِه س دَدو بنداززیی    بغل مامی بندازززیی

این هاپو رو خیلی دوست داری. جالبه که از اولش هم ازش نترسیدی.

اینم از ترامپولین که بابا بهت یاد داده که وقتی میپری بگی بییوم بییوم. اصلا اسمش شده بی یوم بی یوم.

تو خونه هم  رو تخت بالا پایین میپری و میگی بییوم بییوم

بزن بریم به سرعت برق و باد.....

بابا مهمون خونه ی دخترش شده؟؟ خوش به حالش

این هم از دختر متفکرِ مامان

قربون روی ماهت. همیشه شاد باشی که از شادیت جون میگیرم.