کله پاچه!!
مدتیه به گوشت علاقه مند شدی. چند ماه پیش که خیلی از اوضاع غذا خوردنت ناراحت بودم متوجه شدم که گوشت دوست داری و یه روز که حسابی بازی کردیم و خسته و گرسنه بودی گفتی گوشت!! از اولین بارهایی بود که خودت تقاضای غذا کردی و ما هم فرصتو غنیمت شمردیم و سریع واست گوشت کله پاچه خریدیم. حس کردم لطیف تره و خوردنش واست راحتتره. خیلی جالب بود. یه بشقاب کامل گوشت کله پاچه رو خوردی و بعد که دیدی تموم شده گفتی دیییییگه !!! اون موقع هنوز جمله نمیگفتی. الان ماشالا جمله های دو سه کلمه ای میسازی و صرف افعال رو به خوبی بلدی. خلاصه منم سریع رفتم و مقداری گوشت چرخ کرده واست درست کردم و حدود 2 قاشق هم از اون خوردی. خیلی خوشحال بودم. از اون روز تا حالا یه وقتایی میریم طباخی محمد و همونجا میشینیم و شما گوشت نوش جان میکنی. هر چند زیاد نمیخوری ولی باز هم خوبه. آقای آشپز دیگه باهات دوست شده و بهت میگه مشتری ثابت. دو هفته پیش با مامان مریم و بابا ناصر رفته بودی خونه ی خاله فردوسِ مامان مریم مهمونی. بعد از مهمونی به مامان مریم گفتی گوشت بخولم و اونها هم شما رو بردن همون طباخی. بابا ناصر گفته بود که گوشتی میخوام که مناسب بچه باشه و آقای آشپز گفته بودن: بله من این خانومو میشناسم. مشتریه ثابت منه
نوش جونت دخترم و به امید روزی که هیچ کودکی گرسنه نباشه.