اولین قهر و آشتی
دیروز واسه اولین بار دعوات کردم. این روزا فکرم حسابی درگیر سازماندهیه و نگرانم که از اول مهر کدوم مدرسه باید برم. بهم پیشنهاد پایه ششم ابتدایی مدرسه پسرونه رو دادن و جالبه که کتابا همون کتابای اول راهنماییه، با این تفاوت که همشو یه معلم باید درس بده. فکرشو بکن!! طفلک اون معلم یعنی من . واسه همین یه خورده بی حوصله شدم و تو دختر عزیزم بیخبر از همه جا در کابینتو باز کردی و ظرف ماش رو پخش زمین کردی. انقدر عصبانی شدم که یه جیغ سرت زدم . البته یک لحظه بعد پشیمون شدم ولی واسه اینکه جیغم بی اثر نباشه چشم تو چشم نگاهت کردم و بهت گفتم چرا اینکارو کردی؟؟؟ واکنشت خیلی جالب بود!!
اصلاً نترسیدی و تو چشمم نگاه کردی و گفتی اِ
منم تا چند دقیقه اصلاً بهت نگاه نکردم. جالبه تو هم به روی خودت نیاوردی ولی یه خورده که گذشت اومدی و بهم گفتی ماما بغل
منم بغلت کردم ولی اصلاً بوس و ذوق نکردم. محکم بغلم کردی و چند تا بوس ازم گرفتی. داشتم از ذوق غش میکردم. تازه میفهمم چرا خاله الهه میگفت که گاهی حتی الکی با یسنا جون قهر میکنه تا یسنا بیاد و باهاش آشتی کنه.
اینم یه تجربه دیگه بود. فکر کنم هنوز دعوا کردنت زود باشه و باید آرامشمو حفظ کنم و درسهای تربیتی رو با زبون خوش بهت گوشزد کنم. دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه