جشن تو جشن تولد تموم خوبیاست
حالا دیگه چند ساعت بیشتر به لحظه ی عاشقی نمونده.
انگار همین دیروز بود که به الهه زنگ زدم و گفتم الهه! پس کجاست این خانوم کوچولو؟ یه چند روزی از اومدنش گذشته. انگار این شازده خانوم خیلی ناز داره و به این سادگیا نمیخواد بیاد!؟!؟!؟
انگار همین دیروز بود که آقا محمد مسیج زد: رضا! عمو شدنت مبارک. خدایا! عجب لحظه ای بود. اشک تو چشمام حلقه زد و از خوشحالی تو پوست خودمون نمیگنجیدیم.
و باز هم انگار همین دیروز بود که اولین بار عکسای زیبای پرنسس خانومو تو مانیتور دیدیم و از راه دور بوسه بارونش کردیم.
سه سال شیرین از اون روزا میگذره و چند ساعت دیگه تکرار لحظه ی عاشقیه.
الهه ی دوست داشتنی، دوست عزیز و همیشه همراهم، این لحظه ی زیبا رو بهت تبریک میگم و از خدا بهترینها رو برای خانواده ی گرمتون خواهانم.
یسنای عزیزم، شاهزاده ی سه ساله
تولدت مبارک
زیر سایه ی پدر و مادر مهربونت، بالنده باشی
پارسال بودی دو ساله، حالا شدی سه ساله
چند تا بهارو دیدی؟ چند تا بهارو دیدی؟