و امّا عشق
میخوام واست از یه دوست عزیز بگم. از وقتی که با لطف بی حد و مرز خاله الهه با محیط نی نی وبلاگ آشنا شدم، بیشتر از نوشتن واسه تو، به خوندن خاطرات دو تا مامان دوست داشتنی که از دخترای عزیزشون مینویسن وابسته شدم. خاله الهه و یسنای نازنین ، فریبا و نیروانای دوست داشتنی. الهه که همیشه مونسم بوده و همدل. اما فریبا عزیزیه که اونقدر از راه دور منو جذب کرده و وابسته که خیلی موقع با موبایل کانکت میشم و یه سر به خونه ی این دو عزیز میزنم و بیرون میام. وقتی تصمیم گرفتیم واسه عید به کرمان بریم، همش خدا خدا میکردم که فریبا و دختر نازنینشو ببینم. میدونستم خاله الهه حتما بهشون سر میزنه. واسه همین دلم قرص بود که میتونم این دو عزیز رو ببینم. اما وقتی فهمیدم که فریبا اینا هم مسافرتن کلی حالم گرفته شد و نا امید. سعادت دیدار خاله الهه، عمو محمد و یسنا جون رو نداشتیم و حسابی کلافه بودم. خدا رو شکر چشممون به جمال یه دوست دیگه ی بابا روشن شد، عمو معین و همسرش خاله معصومه و البته دختر نازنینشون فرنیا.
نا امید از همه جا وقتی فهمیدم مهمونسرا اینترنت داره مثل همیشه یه سر به وبلاگ نیروانای عزیز زدم و باز هم با ناامیدی تمام برای فریبا نوشتم که ما تو دیار شماییم و سخت تو فکرتون. جونم برات بگه که وقتی خدا بخواد دل آدمو شاد کنه، در کمال ناباوری بهترینها واسه آدم پیش میاد. صبح روزی که بار و بندیل رو بسته بودیم تا راهی سمنان بشیم یعنی پنج شنبه هشت فروردین هزار و سیصد و نود و دو، بابا رضا موبایلشو بهم داد و گفت که الهه خانومه. الهه گفت که موبایلت خاموشه، روشن کن که فریبا جون کارت داره. خلاصه با خاله فریبا قرار ملاقات گذاشتیم و من هنوز باورم نمیشد که میخوام فریبای ادیب و دختر دوست داشتنیش رو ببینم.
همونطور که خاله فریبا با قلم تواناش این خاطره رو ثبت کرده، این ملاقات تو یه کوچه ی پر مهر اتفاق افتاد، اونقدر با دیدن این خونواده عشق دریافت کردیم که آرزو کردم کاش این مسافت زیاد بینمون نبود و من میتونستم هر روز این انسانهای عزیز رو ببینم. پارمیس جان، خاله فریبا و نیروانا فوق العاده ان. اونقدر صمیمی و پر مهر بودن که تو هم این محبت رو حس کردی. به قول خاله فریبا تنها وقتی اهلی شده باشی میتونی اینو حس کنی، تا ساعتها بعد ازم میپرسیدی: پس نیروانا کجاست؟ مامان جون قلم من توانایی ثبت اونهمه محبت این خانواده رو نداره. انسانهای بزرگی که معنی دیار کریمان رو به ما فهموندن.
از خدای بزرگ میخوام که باز هم سعادت دیدار این خانواده ی دوست داشتنی رو بهمون بده و به قول فریبا، روزی طلایی تر از راه برسه و از دیدار هم سرشارمون کنه.آمین