پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

پارمیس

الهی شکر

یه چند روزیه که وقتی چیزی رو تقاضا میکنی و بهت میدیم، سرتو به نشانه ی تشکر خم میکنی و میگی مرسی و دستاتو بالا میبری و میگی شکر اولین بار که شنیدم خیلی تعجب کردم. بابا رضا گفت که اون بهت یاد داده و از اونجایی که بعد از هر شکرت ذوق زیاد مارو میبینی  تشویق شدی و چند روزه صدای شکرت خونمونو پر برکت کرده .
3 آذر 1391

شعرخوانی

عزیزم به شعر خوندن و حفظ کردنشون خیلی علاقه داری و خیلی جالبه که هر شعرو با چند بار شنیدن حفظ میشی، طوری که همه رو متعجب کردی. دو تا از شعرایی که دوسشون داری و وقتی بهت پیشنهاد میدم بیا شعر بخونیم انتخابشون میکنی رو واست نوشتم، اولاشو من میخونم و کلمات رنگی رو شما میخونی. اسم این شعرو گذاشتی شایسته پروانه ی شایسته پر میزنه آهسته پراشو جم میکنه از بچه ها میترسه نترس نترس من هستم من مامان تو هستم من تو رو می پرستم   این شعر هم سما خود نام داره   عروسک من سمّا خود با عطسه هاش سلمو گد (سرمو برد) گریه میکرد دک دک (در و در) منو نبرین به دک دک (دکتر) میگفت گولم...
1 آذر 1391

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

چهارشنبه واسه سومین بار بردیمت دکتر. بعد از خوردن 5 روز آنتی بیوتیک، سه باره گلو و گوش و بینیت رو معاینه کرد و گفت که اینبار خدا رو شکر خوبٍ خوب شدی. گفت دیگه لازم نیست هیچ دارویی مصرف کنی و باز هم تاکید کرد که زیاد وسواس به خرج ندیم. یه نفس راحت کشیدم و از ته دل دعا کردم که هیچوقت نی نیا مریض نشن.
26 آبان 1391

سرما خوردگی

از اون شب تا حالا هنوز مریضی. سرما خوردی و گلو درد شدید داری. بمیرم برات خیلی اذیت میشی. دیروز ظهر خیلی خوابت میومد ولی تا رفت یه خورده چشمات گرم بشه با سرفه ی زیاد از خواب بیدار شدی و گریه کردی. نمی دونم چیکار کنم تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که بغلت کنم و ببوسمت و نوازشت کنم. آخه از شدت گلو درد شیر هم نمیتونی بخوری . دوست دارم دختر قشنگِ سرما خورده ی من ...
19 آبان 1391

خداحافظ تا 6 سالگی

دیروز واکسن 18 ماهگیتو زدی. دیگه تا 6 سالگی واکسن نداری. بذار از قبلش واست تعریف کنم و برسم به واکسن. یکشنبه شب خونه ی آقای رستمیان همکار و دوست مشترک بابا ناصر و مامی پروانه دعوت بودیم. می خواستم ببرمت حموم ولی ترسیدم که می خوایم بریم بیرون سرما بخوری. داشتم لباستو عوض میکردم  و بهت پودر میزدم احساس کردم که خونه سرده و ممکنه سرما بخوری که متاسفانه درست فکر میکردم چون وقتی به نزدیکیه مهمونی رسیدیم تو بغلم گلاب به روت و بد حال شدی. اونشب نزدیک 7 ، 8 بار ... و خیلی بدحال بودی. توی این حال خراب پسر کوچولوی میزبان (سید طاها) هم حسابی حالتو گرفت و اسباب بازی هاشو بهت نمی داد تا بازی کنی. البته هیچ ایرادی بهش وارد نیست چون اقتضای سنش بود. سا...
10 آبان 1391

خانه ی بازی

وسطای شهریور عمو علی (همکار بابا) خانه ی بازی باربد رو بهمون معرفی کرد. منم خوشحال از اینکه تا اول مهر هنوز دو هفته ای مونده و قبل از سرکار رفتن، میتونم یه چند باری از خجالتت درآم و ببرمت خانه بازی. یه پنج شنبه به همراه بابا سه تایی رفتیم. محیطش خیلی مناسب کوچولوهای تو سن و سال شما بود و همه جا ضربه گیر تعبیه شده بود. اولش طبق معمول به همه چی با احتیاط نزدیک می شدی اما وقتی کودک درونِ من و بابا رضا بیدار شد و حسابی ذوق کردیم و بازی کردیم، شما هم راه افتادی طوری که آخرش ما خسته شدیم ولی دختر گلمون هنوز دوست داشت بازی کنه. آخرش با وعده ی دوباره آوردنت تونستیم متقاعدت کنیم که از این اسباب بازی ها دست بکشی. عکساشو واست تو ادامه مطلب می ذارم و ب...
28 مهر 1391

جوووونم

این روزا وقتی چند بار صدامون کنی و احیاناً حواسمون نباشه سریع جواب بدیم آخرش لفظ جون رو اضافه میکنی مثلاً میگی: بابا   بابا    بابا جون!! جونت بی بلا عزیزم. ...
30 شهريور 1391

روز دختر

روزت مبارک دخترم. این روز نقطه عطفی تو زندگیمه. 5 سال پیش تو روز دختر بود که به بابا جواب بله دادم و واسه آشنایی بیشتر اومد خونمون. جانمی جان، چه کار خوبی کردم چه روز خوبیه این روز. دخترا همیشه بهترینن، روزشون هم بهتر ترین. ...
28 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارمیس می باشد