پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پارمیس

ارذیبهشت زیبا

امروز تولد دو سالگیته، فردا روز مادر و پس فردا روز معلم. قرار گرفتن این روزهای مبارک تو سه روز، پشت سر هم، لذت این روزها رو بیشتر کرده و البته سر ما رو هم شلوغ تر. واسه همین ایشالا پستهای مربوط به تولد رو بعدن مینویسم. تا بعد  
10 ارديبهشت 1392

و امّا عشق

میخوام واست از یه دوست عزیز بگم. از وقتی که با لطف بی حد و مرز خاله الهه با محیط نی نی وبلاگ آشنا شدم، بیشتر از نوشتن واسه تو، به خوندن خاطرات دو تا مامان دوست داشتنی که از دخترای عزیزشون مینویسن وابسته شدم. خاله الهه و یسنای نازنین ، فریبا و نیروانای دوست داشتنی . الهه که همیشه مونسم بوده و همدل. اما فریبا عزیزیه که اونقدر از راه دور منو جذب کرده و وابسته که خیلی موقع با موبایل کانکت میشم و یه سر به خونه ی این دو عزیز میزنم و بیرون میام. وقتی تصمیم گرفتیم واسه عید به کرمان بریم، همش خدا خدا میکردم که فریبا و دختر نازنینشو ببینم. میدونستم خاله الهه حتما بهشون سر میزنه. واسه همین دلم قرص بود که میتونم این دو عزیز رو ببینم. اما وقتی فهمیدم...
22 فروردين 1392

نوروز به روایت تصویر (2)

پارمیس در کرمان، دیار کریمان           نمایندگی لگو       ورودی باغ شازده، پارمیس و سروش (پسر عمه)   باغ شازده، قطعه ای از بهشت در ماهان             پارمیس و حاجی فیروز     همه ی باغ رو پا به پای ما اومدی و مست هوای بهاری و لطیف اونجا بودی. حسن ختام سفر در دیار کریمان دیدار یه دوست عزیز بود که این سفر رو هر چه بیشتر واسمون شیرین کرد و تو یه پست دیگه واست مینویسم.     پارمیس و عمو پویا     وقتی بعد از 9 روز سفر به خونه برگشتیم خوشحالیت قابل وصف نبود....
22 فروردين 1392

عید اومد، بهار اومد

دختر گلم امروز شانزدهمین روز از سال نود و دو است و من فرصت کردم که تو این خونه هم، اومدن سال نو رو به شما و دوستای گلمون تبریک بگم.   سال نو مبارک         نوروز به روایت تصویر (1)   چهار شنبه سوری و آخرین شام سال 92           سال تحویل رو خونه ی خودمون بودیم و دایی محمد هم افتخار داده بود و ما رو تو این لحظه ی مبارک همراهی میکرد.       در حال گرفتن عیدی از دایی     بعداز ظهر هم خونه ی مامان بزرگ و مامانیٍ من واسه عید دیدنی رفتیم. روز یکم فروردین راهی سفر شدیم به قصد یزد.   &n...
17 فروردين 1392

توت فرنگی

جمعه هشتم اسفند واسه ناهار بابا جون و مامی پروانه رو دعوت کرده بودیم. شما و بابا رفتین میوه خریدین. بابا توت فرنگی هم خریده بود و خوشبختانه سر ذوق اومد و چند تا عکس خوب از شازده خانوم گرفت.       ...
28 اسفند 1391

بدون عنوان

چند هفته پیش، پنج شنبه سوم اسفند صبح با هم رفتیم بیرون. هوا آفتابی بود و با هم کلی پیاده روی کردیم. بعد از انجام کار بانکی دیگه خسته شدیم. رفتیم ماشینو از بابا گرفتیم و میخواستیم بریم خونه که یادم اومد که به مزون تندیس هم یه سری بزنم. ظهر بود و مزون بسته اما سبب خیر شد چون نزدیکیش یه بوستانی بود که سرسره داشت. برام جالب بود که ماشالا با اونهمه پیاده روی هنوز انرژی داشتی و بعد از یک ساعت بازی نمیخواستی بریم خونه.   عاشق از پله ای و سرسره رو هم واسه همین دوست داری.       همش از این پله بالا میرفتی و خودت میگفتی چقد خطرناکههههههه!!!!!   هر بار که میگفتم بیا بریم خونه، اینطوری اشار...
28 اسفند 1391

مژه

مدتیه یکی از تفریحات شده تماشای ریش تراشیدن بابا. یه روز به بابا گفتی میخوام ریشامو بزنم بابا: شما که ریش نداری دخترم، صورتت عین ماه میمونه پارمیس: دارم، (با اشاره به مژه هات) ریشای چشَمو بزن!!! ...
22 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پارمیس می باشد